#دهانهاى_بسته

یادم هست که در روزهای قبل از عملیات والفجر ۸ بنا شد از بین بسیجیان برای شرکت در این عملیات نیرو انتخاب کنند. در بین بچه ها شور و هیجانی به پا بود و همه تلاش داشتند تا فرماندهان را برای انتخاب خود راضی کنند.

یادم هست احمد یاری یکی از کم سن [ و ] سال ترین بچه هایی بود که در بین ما حضور داشت؛ هنگامی که فرماندهان او را خواستند و به او گفتند؛ نمى تواند به دلیل سن و سال کمش همراه ما بیایید با خونسردی تمام در مقابلشان ایستاد و گفت: تا شب صبر می کنم اگر تصمیم شما عوض شد خبرم کنید.

درست یادم نمی آید اما یادم هست که یکی از برادران به دلیلی از آمدن همراه ما منصرف شد و فرماندهان جایگزینش را، علی انتخاب کردند در حالی که تا آن لحظه همه با آمدن او به عملیات مخالف بودند! اما نمى دانم چه اتفاقی افتاد که یک دفعه تمام دهان ها بسته شد و دیگر کسی حرفی نزد!

هنگامی که علی مى خواست از زیر قرآن رد شود یقه او را گرفتم و به گوشه ای کشیدم به او گفتم: تا نگویی چه کار کرده ای که همه دهانشان در مقابل آمدن تو بسته شده؛ رهایت نمى کنم. او که خنده ملیحی بر لبهایش داشت با آرامشی که هنوز به یاد دارم گفت: برای سلامتی امام زمان(عج) هزار صلوات نذر کرده ام و از مادرشان حضرت زهرا خواستم در عوض سعادت شرکت در عملیات ویژه همراه افراد خط شکن را نصیبم کند، تا به حال هر چه خواسته ام را اینگونه به دست آورده ام.

از علی یاری پرسیدم: دیگر چه چیزی خواستی و در جواب پس از کمی مکث شنیدم: بعداٌ خواهم گفت. اما من نگران پرسیدم: اگر ندیدمت چی؟ لبخند زد و گفت: وقتی مرا دیدی خود مى فهمى.

بعد عملیات سراغش را از برادران گرفتم و شنیدم که شهید شده است؛ خود را به معراج شهدا رساندم و خواستم که پیکرش را ببینم، همان لبخند همیشگی بر لبانش نقش بسته بود و آرامشی که همیشه در چهره اش بود، همان جا بود که فهمیدم خواسته دومش شهادت بوده است.

راوى: رزمنده احمد فرخى با بیان خاطره اى از شهید على یارى نوجوان ١٥_١٤ ساله


 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ متون | Meton Robin سئو ؛ بهینه سازی و طراحی سایت وقت ســــــــفارت آمــــــریکا ، انگلــــیس ، کــــــانـادا 1966 327 0912 کفسابی سایت خرید اینترنتی زانیار کنترل کولر گازی 09125042902 خدمات فضای مجازی پلاس آپ